سفارش تبلیغ
صبا ویژن
آنکه به نوایى رسید خود را از دیگران برتر دید . [نهج البلاغه]

امید بیکران


 

 


موعود من، که چشم به راهت نشسته ایم و آواز می دهیم تو را با نوای عشق. سلام بر تو آخرین بهار

مولای من! اندوه بی پایان غیبت و هجران تو را فقط با تو نجوا می کنم و صبح گاهان، با کوله باری شبنم اشک، رستاخیز ظهورت را می پویم ای نور دیده ی چشم انتظاران!

مهدی جان! گر چه توان سرودن نام بلندت مرا نیست، اما دیدگان ناقابلم را وقف تماشای قامت رعنای تو کرده ام و گوشه ی نگاهم را به پنچره سبز نوید ظهورت گره زده ام ای طلعت رشید.

مولای من! خود می دانی که از درازای تیره شب غیبت چشم ها همه فرو خفتند جز چشمان شیدای چشم به راه هان که در تاریکی فتنه های دوران فروغ تو را می جویند ای انیس شفیق!

مولای من! از بی قراری اندوه دوری تو، گاه دیوانه وار سر به بیابان می گذارم، گاه از حاجیان مکه و ره پویان منی و عرفات، نشان بی نشان تو را می جویم و گاه خود، در طواف مسجد مقدس جمکرانت، کنار دیوار می نشینم تا شاید عبور مهر انگیز تو را شاهد باشم و در خلوت سکوت تنهایی، حدیث دلتنگی ام را با تو گفت و گو کنم- ای مونس دل های بی قرار!

مهدی جان! در کویر غربت و تنهایی، از عطش جانکاه فراقت، گل بو ته ها همه پژمردند و اینک سینه چاکان دل سوخته ات در جست و جوی ترحم نگاهت، تراوش باران بی ابر تو را می طلبد- ای جوشش چشمه سار حیات!

مولای من! من با تو عهد و پیمان می بندم که در شبستان غیبت و غربت، هیچ گاه از آمدنت نومید نشوم. و سوگند وفاداری می دهم که در رفت و آمد شب های بی فروغ، اگر صبح ظهورت هم چنان محجوب و پنهان بماند، باز هم می آیم و در کمین گاه افق آرزوها، چشم به راهت می مانم و در پی جوشش ترحم نگاهت، آرام آرام اشک می بارم تا شاید طلوع فجر تو را، از فراز قله صبر و امید، به تماشا بنشینم- ای صبح امید و آرزوها!

دهید مژده به یاران که یار می آید

قرار گیتی چشم انتظار می آید

کلید صبح به دست و سرود عشق بر لب

ز انتهای شب آن شه سوار می آید

جهان برای تماشا به پای می خیزد

به پای بوسی او روزگار می آید

 



زهرا حلیمی ::: چهارشنبه 89/8/12::: ساعت 10:13 عصر


>> بازدیدهای وبلاگ <<
بازدید امروز: 14
بازدید دیروز: 0
کل بازدید :18182
 
 > >>اوقات شرعی <<
 
>> درباره خودم<<
زهرا حلیمی
زیباترین! چقدر غریبی میان ما! آخر چرا؟ انگاز خفته‏ایم! انگار مرده‏ایم! انگار رفته‏ای به بیابان بی کسی! گویی نشان نمانده از آن خیمه‏گاه نور! شاید گسسته‏ای!... نه! نه! ما تو را ز شهر تبعید کرده‏ایم! ما دلبریده مردم از عشق نا امید! ما مردم پلید! آه ای فرید! دل‏بسته‏ای چرا به شفق! مهربان رفیق! اشکم به پای تو، از جان دردمند بگویم برای تو! خورشید سبز پوش! دلگیر و خسته‏‏ای؟! مظلوم من! نام تو مرده است! تنهایی تو را این روزها غروب هم از یاد برده است... .
 
 
>>آرشیو شده ها<<
 
 
>>لوگوی دوستان<<
 
 
>>موسیقی وبلاگ<<
 
>>اشتراک در خبرنامه<<